56

اما . اما افسردگیه هس. و جایی نمیرهوسط روزت و کارات سروکله ش پیدا میشه.انگیزه رو از تو میگیرهیه چهاردیواری میسازه دورت و تو رو از پا در میاره.تو خسته تر از اون میشی ک پاشی و بری سمت علایقتپاشی کاراتو انجام بدی. و هیچ کاریم از دست تو بر نمیاد. فکر کنی اخه این همه زندگی کنی ک چی.فکر کنی مردن بهتر نیست. یادت بره هدف هاتو یادت بره تمام شادی های زندگیتو یه غول سیاه بپیچه دور تو فکر کنی اندازه هزار سال خسته ای. اندازه هزار سال دوست نداری هیچ کاری انجام بدی دوست نداری با هیچ کس حرف بزنی. وسط اتفاقای مهم زندگیت سرو کلش پیدا میشه با ی ناراحتی کوچیک سروکلش پیدا میشه و تمام چیزای منفی ک میشناسه رو برات یادآوری میکنه دارم سعی میکنم بهتر بشناسمش. بهتر بشناسمش و یاد بگیرم مراقبت از خودمو تو این لحظه ها. چ خوبه ازش نوشتن.چ خوبتر که ب خودمون هم یاد بدیم کی و چجوری گرفتارش میشیم و چجور از خودمون مراقبت کنیم. چ خوبتر ک اینو ب اطرافیانمون هم یاد بدیم تا ن اونا اذیت بشن ن خودمون. تا یاد بگیریم چطور باید باهاش رفتار کرد و چطور باید ازش عبور کرد هوم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها